بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی از اوقات چنان به سرت میزند که چقدر خفن شدی و حتما چه جایگاه والایی داری به خاطر چند تا کاری که انجام دادی که حتی در نمازت هم به جای اطاعت از الله به این فکر میوفتی که من چقدر عبد خوبی هستم که دارم خدا را عبادت میکنم،حتی هنگامی که به سراغ انجام یک کار خیری میروی صد جور در خیالت می آید که حالا که من دارم این کار را انجام میدهم و حتی هم کسی نیست که آن را ببیند پس دیگر من اصلا خودم ته شهادت هستم.کار تا جایی بیخ پیدا میکند که حتی به خودت اجازه میدهی که در مورد دیگران هم قضاوت کنی و احساس خود بزرگ بینی بهت دست پیدا میکند و دیگران را یک تعداد افراد بی توفیق میدانی که تنها و تنها همه توجه ها وتوفیقات به جانب تو است حتی از این هم یک پله بالاتر میروی وفکر میکنی همه کار هایت درست است و اصلا دچار خطا نمیشوی که ناگهان...انگار که از در ودیوار میخوری.پس گردنی،فت پا،کف گرگی تازه ابتدا است.کار هایت جلو نمیرود،جوری کتک میخوری که برق سه فازت میپرد...اما جالبی این کتک خوردن آن است که انگار که برای داغون کردنت نیست وبرق کشی وفونداسیون ساختارت دارد مجددا درست میشود.قبلا له و لورده بودی و حالا داری بازسازی میشی وتازه با حقایق آشنامیشی.میفهمی که ای دل غافل این نفس فقط وفقط مثل یک فشنگ مشقی بود وحقیقتی نداشته که تو آن شدی.تازه میفهمی که فشنگ واقعی چه جوری است.آن جا است که از سر شرمندگی میخواهی سرت را دائما بندازی زمین واصلا بالا نیاوری،میخواهی زمین دهن بازکند و تو به انتهای آن بروی،میخواهی که خودت را کتک بزنی.تازه میفهمی که چه فرصت هایی از دست دادی وچه اعمالت از دستت رفته.نسبت به خدا عبد میشوی ودیگر در نماز باتکبر نمی ایستی و خشوع پیدا میکنی.تازه میفهمی که اگر لطف خدا نبود:الا ما رحم ربی الان معلوم نبود که تکلیفت چه میشود.تازه دو هزاری ات می افتد که به قول سید شهیدان اهل قلم:شیطان سوگند خورده است که:لازینن لهم فی الارض(هرباطلی را در نظر فرزندان آدم زیبا جلوه میدهم تا از یاد شما(خدا) غافل شوند)و او آنچنان کثرات جمالیه حضرت حق در چشم انسان زینت میبخشد که او را سحر میکند و میفریبد،رنگ کثراتی هستند تجلی یافته از نور سفید،اما اگر انسان اسیر رنگ شود از نور سفید باز میماند.امان از شیطان.به راستی اگر عنایت مولا به عبد خود نباشد اواصلا میتواند به سوی ایمان وعمل صالح بیاید؟چه میشود که عبد به نفس خود میپردازد تا توجه به قصد قرب به خدا؟دلیلش در نیت عملش نهفته است.آنجا که خود را محور قرار میدهد و خدا را از یاد میبرد.آنجا که عمل کم وناچیز خود را سنگین میشمارد و غافل میشود که الله به فضل خدا عمل کم او را.واقعا این انسان به چی خود مینازد که دچار غرور میشود؟غرور او پله سقوط او میشود.این حقیقت است که او دستش خالی است و هیچ از خود ندارد.انسان ها فقرا به سوی خدا هستند و این تنها خدا است که توفیق خیر رابه اومیدهد.پس دیگر هوای نفس چرا؟آنجا میشود که دیگر در اموراتت هر چه میدوی دیگر پیش نمیرود.باخود میگویی عمل من که خیر بود ولی پاسخ آن است نیتت برای که بود؟برای چی این کار را انجام دادی؟خودت به فکر خودت نبودی؟ اما حالا راه نجات از این سقوط چیست؟ کلامم را مجددا از بیان سید شهیدان اهل قلم میگیرم که:گمنامی برای شهوت پرستان درد آور است،اگر نه همه اجر ها در گمنامی است،تا آنجا که فرموده اند:آنگونه در راه خدا انفاق کن که آن دست دیگرت هم با خبر نشود.چقدر حس دلنشینی است وقتی که نیت وعملت خالص برای خدا باشد انهم فقط وفقط.وقتی به قلبت رجوع کنی میبینی که دارای نشاط است.این حال خریدار دارد.عند حال اینجا است.آنچه که انسان برای غیر خدا انجام دهد ناخالصی است که تنها قلبش را کسل و کدر میکند.ساختار وجودی عبد بر این است که خالص باشد برای مولای خویش آن موقع است که عملش ارزشمند است.ان شاء الله که نویسنده این مطلب هم مخلص باشد به خلوص نیت به قصد قرب به الله .          والاسلام                          یاعلی مدد