بسم الله الرحمن الرحیم 

 

ب.سلام بنده در این بلاگ می خواهم داستانی از کتاب حرمان هور را برایتان تعریف کنم که نظر خودم را خیلی جذب کرد.

 

... بعد از طی میان کوه و عبور از واریزه های فراوان سنگی به قسمت مسطح دره رسیدیم که جنگلی بود با درختان زیاد. ناصر چون راه را می دانست، از کوره راه که خطر مینش خیلی کم بود ما را راهنمایی کرد. وقتی که از کنار جنگل می گذشتیم، باید حواسمان را خیلی جمع می کردیم، چون هر لحظه امکان کمین خوردن توسط کومله ها وجود داشت. بعد از عبور افتادیم؛ ولی انگار کسی مارا نمی دید. نمی دانم چرا در آن لحظه من به یاد آیه 《وجعلنا...》 افتادم.

 

 

《وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون》سوره مبارکه یس آیه ۹ . و پیش رویشان سدی گذارده ایم و پشت سرشان بندی نهاده ایم و چشمهایشان را پوشاندیم پس اینان نمی بینند.

این آیه را رزمندگان غالبا برای مصون ماندن از شر دید دشمن در مواقع خاص به آرامی تلاوت می کردند.